برادر و جانشین

ساخت وبلاگ

 روایتی که پیش روی شماست از زبان امیرالمؤمنين عليه السلام است که مربوط به نخستین روزی ست که پیامبر صلی الله علیه و آله ، نزدیکانش را به اسلام دعوت کرد.این روایت از کتب برادران اهل سنت گذاشته شده و منابع آن در ادامه ی مطلب آمده.

 

"هنگامی که آیه ی (و أنذر عشیرتک الأقربین ) بر رسول خدا (ص)نازل شد ، آن حضرت مرا طلبید و گفت : یا علی! خداوند مرا فرمان داده است که به نزدیکانم اخطار دهم و آنها را از گمراهیشان بترسانم. دیدم که امری توان فرساست؛ چه ، میدانم تا من در این مورد لب بگشایم ، حرکتی ناروا از ایشان خواهم دیدکه مایل به آن نیستم. پس خاموش ماندم تا اینکه جبرئیل بر من فرود آمد و گفت:ای محمد! اگر فرمان نبری، خداوند تو را عذاب خواهد کرد! 

اکنون خوراکی از ران گوسفند تهیه کن و قدحی دوغ بر ما آماده نما و فرزندان عبدالمطلب را دعوت کن تا با ایشان سخن گویم و فرمان خدا را به ایشان ابلاغ نمایم. 

من فرمان بردم و امر رسول خدا را انجام داد و فرزندان عبدالمطلب را که تعدادشان به ۴۰نفر،یکی بیشتر یا کمتر می رسید و در میانشان عموهای او مانند ابوطالب و حمزه و عباس و ابولهب بودند.به آن مجلس دعوت کردم. 

هنگامی که همه ی میهمانان حاضر شدند ، پیامبر خاتم مرا فرمان داد تا غذایی را که آماده کرده بودم بر سر سفره بگذارم. دستور آن حضرت را اطاعت کردم.آنگاه رسول خدا (ص) رو به میهمانان کرد و فرمود: به نام خدا مشغول شوید و هرکدام سهم خود رااز آن برگیرید. 

 همه ی آنها تا آنجا که ظرفیت داشتند ، از آن غذا پر بخوردند؛ به حدی که اثر انگشتان اینها در ظرف غذایشان دیده میشد. به خدایی که جان علی به دست اوست ، تمامی آنچه که پیش روی همه ی آنها نهاده بودم ، تنها اشتهای یک تن از آنان را کفايت میکرد.

 چون غذا را خوردند ، رسول خدا(ص) فرمان داد تا قدح دوغ را در اختیار آنها بگذارم. همگی از آن دوغ سیر نوشیدند و تشنگی خویش را زطرف ساختند. خدای را سوگند که دوغ آن قدح تنها برای فرونشاندن آتش تشنگی یکی از آنها کافی بود.

 در این وقت رسول خدا(ص) آماده ی سخن گفتن شدند اما ابولهب نگذاشت و پیش دستی کرد و گفت: رفیقان بدجوری شما را سحر کرده است. به سبب گفته ی او ، همه حاضران برخاستند و پیش از آنکه پیامبر سخنی گفته باشد، بیرون رفتند.

پس از بیرون رفتن آنها، رسول خدا(ص) به من فرمود: ای علی! این مرد در سخن گفتن بر من پیشی گرفت و همچنان که دیدی، پیش از آنکه من با ایشان سخنی گفته باشم ، پراکنده شدند.بار دیگر همان را که ساخته بودی مهیا کن و فردا به نهار دعوتشان نما. 

 فرمان رسول خدا را اطاعت کرده و دیگر بار به ناهار دعوتشان کردم . آنان همگی بر سفره ی پیامبر خاتم نشستند و آنها همگی از آن غذا بخوردندو سیر شدند.آنگاه قدح دوغ را در اختیارشان گذاشتم ،همگی نوشیدند و تشنگی فرونشاندند. سپس رسول خدا(ص) آغاز به سخن کرد و فرمود:

ای فرزندان عبدالمطلب! به خدا قسم من در همه ی عرب جوانی را سراغ ندارم که بهتر از آنچه من برای شما آورده ام ،برای بستگانش آورده باشد. من خیر دنیا و سرای دیگر را برای شما آورده ام و خداوند مرا فرمان داده است تا شما را برای دستیابی به این همه خیر ،به سوی او بخوانم. اکنون کدامیک از شما مرا در پیشبرد چنين امر مهمی یاری خواهد کرد تا برادر و وصی من باشد؟ 

هیچیک از آنها به پیشنهاد رسول خدا(ص) پاسخ مثبتی نداده و همگی سر باز زدند.من که از نظر سنى از همه کوچکتر بودم ، با چشمانی نمناک و... گفتم: من ای رسول خدا ،تو را در این امر مهم ، یار و مددکار خواهم بود. 

آنگاه رسول خدا(ص) گردنم را بگرفت و روی به همه ی حاضران کرد و فرمود: 

[إن هذا أخی و وصیی و خلیفتی فیکم؛ فاسمعوا له و أطیعوا] 

[اين برادر و وصی و خلیفه و جانشين من در میان شما خواهد بود؛ گوش به فرمانش دهید و مطیع اوامرش باشید.] 

حاضران در حالی که سخت میخندیدند، از جای برخاستند و به هنگام بیرون از خانه ، روی به ابوطالب کردند و گفتند: به تو دستور میدهد که گوش به فرمان پسرت دهی و فرمانش را ببری!!! 

 

 


و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

هم انديشان...
ما را در سایت هم انديشان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koobandeyeshab بازدید : 184 تاريخ : جمعه 11 آبان 1397 ساعت: 1:27